....?....
چیزی که الان ودرقرن بیست ویکم محور تمامی مباحث ومسائل هست بحث فرهنگ ملل وبه طور ویژه پوشش مردم است،درعصری که دراون دشمن درقالب جنگ نرم به ملت ما تجاوز فرهنگی کرده است،لازمه که تفاوت های این دو فرهنگ وبه طورخاص پوشش این دوفرهنگ یعنی فرهنگ ایرانی اسلامی وفرهنگ غربی رو بدونیم. تفاوت عمده فرهنگ جدید غربی وفرهنگ اسلامی در تعریف «انسان» منعکس میشود.اگرانسان برحسب فرهنگ غربی موجودی ست که معنویت فرع،وبنای زندگی او مادیات است،در فرهنگ اسلامی موجودی ست که معنویت،کمال مطلوب وغایت ونهایت زندگی اوست. نکته مهم این است که در فرهنگ اسلام معنویت هرگز درمقابل مادیت وجسمانیت قرار نگرفته است.دین نیامده تا مارا یکسره از جسم غافل سازد آمده تابه ما درقالب اعتدال«اندازه»بیاموزد. درچنین بینشی دیگرتن تنهابخش وجودانسان نیست وخوشبخت شدن نیز تمتع محدود جسم میان تولد ومرگ نیست.انسان راه های درازی درپیش دارد که مرگ یکی از گذرگاه های آن است.اوروبه سوی خدا دارد که کمال مطلق وسرچشمه همه خوبی ها وارزش هاست.او خود را شریف تر از آن می بیندکه به جسمش شناخته شودو وظیفه انسانی خود را خطیرتراز آن میبیند که تنهابه آرایش جسم بپردازد. انسان درهمه بینش ها ازجمله اسلام برای آن لباس به تن نمیکند که تن را عرضه کند بلکه لباس میپوشدتا خود را بپوشاند. لباس پوست دوم انسان نیست،خانه اول اوست. لباس انسان پرچم کشوروجود اوست،پرچمی که او بر سردر خانه وجود خود نصب کرده است وبا آن اعلام میکند که ازکدام فرهنگ تبعیت میکند.هم چنان که هرملتی باوفاداری واحترام به پرچم خود اعتقادش رابه هویت ملی وسیاسی خود ابراز میکند.هرانسان نیز مادامی که از یک سلسله ارزش ها وبینش ها پیروی کند لباس متناسب باآن بینش ها به تن خواهد کرد. شگفت است که هرگاه صحبت از پوشش ساده اسلامی به میان می آید،مخالفان میگویند شمامیخواهید زن را از حضورفعال درجامعه محروم کنیدواو را در خانه محبوس سازید.درپاسخ باید گفت:اتفاقا چون درتفکر اسلامی زن باید بعنوان یک انسان به صورت جدی وارد اجتماع شود،لازم است دست از تجمل وخودنمایی بردارد. لازمه اجتماعی بودن این است که فردکم تر به خود بپردازد وچون قطره ای در دریای جامعه غرق شود،لازمه وارد اجتماع شدن این است که«من»ازمیان برود و«ما»ایجادشود.اگرقرارشود هر زن وهرمردی باتوجه به لباس و روی وموی خویش سعی کند که از خودهرچه بیشتر یک«من»مشخص ومتفاوت ازدیگران بسازدنمیتواند بخوبی وارداجتماع شود. کریستین آندرسن داستانی دارد که شاید شنیده باشید:«دوخیاط مکار وارد شهری شدند وپادشاه را فریب دادند که ما میتوانیم لباسی برای شمابدوزیم که تارش ازطلا وپودش ازنقره است،اماتنهاافراد حلال زاده میتوانند این پارچه راببینند.پادشاه با خوشحالی موافقت کرد ودستوردادهردوخیاط هرچه میخواهند برایشان مهیا شود،دوخیاط نیز کارگاهی عریض وطویل بپاکردند وبه هوای بافتن پارچه ودوختن لباس دست درهوا میچرخاندند.روزی پادشاه وزیر را به دیدن لباس نیمه کار فرستاد،وزیروقتی پارچه ای ندیدبرای حفظ آبرویش وقتی پیش پادشاه برگشت از زیبایی وبی نظیر بودن پارچه سخن هاگفت،کار لباس تمام شد وقرارشدتا پادشاه آن لباس را درجشنی بزرگ به تن کند. خیاط ها لباس را باآب وتاب به تن پادشاه درست میکردند،اطرافیان همگی ازترس آشکار شدن حلال زاده نبودنشان ازلباس تعریف میکردند پادشاه باخودگفت:ظاهرا تنها کسی که اینجاحلال زاده نیست منم... وسعی کرد بالباس راه برود،درمیدان شهرمردم جمع شده بودند تالباس طلا ونقره پادشاه را ببینند...پادشاه لخت وعریان راه میرفت وچندنفرپشت سرش ادامه لباس نادیده را گرفته بودند،مردم هم ازترس آبرویشان همگی اززیبایی لباس تعریف میکردندناگهان کودکی ازمیان مردم فریاد زد:این که لباس به تن ندارد؟این چرالخت است؟ کم کم چندکودک دیگرهم همین حرف هاراتکرار کردند،تا اینکه تماشاچیان نیز با تردیداین سوال را از یکدیگرپرسیدن که چرا لباس به تن ندارد؟چرا...و... اینک تمدن غرب چنین وانمود میکندکه میخواهدبرای انسان لباسی بدوزد بی نظیر اما درحقیقت بجای آنکه لباس برتن انسان کنداو رابرهنه ساخته است وهیچ کس جرئت نمیکند فریاد برآوردکه لباسی درکارنیست وحاصل این همه مدوپارچه وچه وچه،برهنگی انسان است.آیامردمی پیدا میشوند که صداقتی کودکانه داشته باشند ودرمقابل جهانی که برهنگی را لباس می داند،جرئت کند وفریا برآرند؟ چرا آن مردم مانباشیم که ایضا قدرتش رانیز داریم؟ قوت افرنگ ازعلم وفن است ازهمین آتش چراغش روشن است علم وفن را ای جوان شوخ وشنگ مغز می باید نه ملبوس فرنگ...
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |